باران خون P14 S2
ویو سونگمین
از این که قراره اخرین ماموریت تو زندگیم رو انجام بدم استرس زیادی دارم
من میتونم روز مرگم حس کنم، قراره یه فرشته دیگه جای منو پر کنه ولی قبلش اخرین ادمی رو که قبل خودم باید ببرم رو دارم حس میکنم همین نزدیکی هاست
سونگمین:ا/تم من یه کاری دارم تو گریمتو بکن و لباسی که سفارش دادم رو بپوش میرم و بر میگردم تا پیش جونگ هو باشم
ا/ت: باشه ، ممنونم سونگمین
سونگمین:{لبخند ملیح}
از خونه زدم بیرون و به سمت بیمارستانی که همون نزدیکی ها بود رفتم داشتم روح اون ادمو حس میکردم
سونگمین: الان وقت نا پدید شدنه {از چشم ادما محو میشه{خودم میدونم خیلی خیالی شده🤣}}
وارد بیمارستان شدم و به اتاق رسیدم ولی امکان نداشت!
ویو ا/ت: گریممو کامل کردم و کلاگیس رو روی سرم گذاشتم لباس رو تنم کردم که متوجه زنگ خوردن موبایل شدم
ا/ت: ! شماره کره اس!!
خیلی برام جالب بود هنور هیچ کس از اومدن من خبر نداشت جواب دادم که...
؟: خانم جانسون؟
ا/ت:خودمم بفرمایید
؟:یه خبری رو باید بهتون بدم از بیمارستان دانشگاه گونگجیو تماس میگیرم
ا/ت: بفرمایید
؟:حال پدرتون خوب نیست اوردنشون بیمارستان هرچه زود تر خودتونو برسونید
ا/ت: پدرم!! تا چند دقیقه دیگه میام
یعنی چه اتفاقی برای پدرم افتاده؟ با هزار و یک سوال و هیچ جوابی لباسای جونگ هو رو تنش کردم و یه تاکسی گرفتم
{اسلاید دو لباس ا/ت،اسلاید 3 لباس جونگ هو}
پرش به بیمارستان
با سرعت بالا رفتم تو بیمارستان و از منشی اتاق بابام رو پرسیدم جونگ هو توان دوییدن مث منو نداشت برای همین بغلش کردم و بدوبدو رفتیم تا به اتاق رسیدیم که با جسم بی جون و خونی پدرم روی تخت مواجه شدم از پنجره شیشه ای با چشک های اشکی بهش نگاه میکردم و جونگ هو رو تو بغل خودم فشار میدادم
جونگ هو:مامانی گریه نکن {سر ا/ت رو نوازش میکنه}
ا/ت: باشه پسرم ، بیا اینجا بشین جایی نری با کسی هم حرف نزن تا برگردم
جونگ هو: باشه مامان
مقداری از سمت جونگ هو دور شدم و به سونگمین زنگ میزدم ولی جواب نمیداد 1 بار 2 بار 3 بار... 17 بار بش زنگ زدم ولی جواب نداد و بعد گوشیش از دسترس خارج شد که با صدا بوق مانیتور پرستار ها و دکترا دوییدند سمت اتاق پدرم و منم دوییدم جونگ هو رو بغلم گرفتم و فقط زیر لب از خدا کمک میخواستم
ویو سونگمین...
از این که قراره اخرین ماموریت تو زندگیم رو انجام بدم استرس زیادی دارم
من میتونم روز مرگم حس کنم، قراره یه فرشته دیگه جای منو پر کنه ولی قبلش اخرین ادمی رو که قبل خودم باید ببرم رو دارم حس میکنم همین نزدیکی هاست
سونگمین:ا/تم من یه کاری دارم تو گریمتو بکن و لباسی که سفارش دادم رو بپوش میرم و بر میگردم تا پیش جونگ هو باشم
ا/ت: باشه ، ممنونم سونگمین
سونگمین:{لبخند ملیح}
از خونه زدم بیرون و به سمت بیمارستانی که همون نزدیکی ها بود رفتم داشتم روح اون ادمو حس میکردم
سونگمین: الان وقت نا پدید شدنه {از چشم ادما محو میشه{خودم میدونم خیلی خیالی شده🤣}}
وارد بیمارستان شدم و به اتاق رسیدم ولی امکان نداشت!
ویو ا/ت: گریممو کامل کردم و کلاگیس رو روی سرم گذاشتم لباس رو تنم کردم که متوجه زنگ خوردن موبایل شدم
ا/ت: ! شماره کره اس!!
خیلی برام جالب بود هنور هیچ کس از اومدن من خبر نداشت جواب دادم که...
؟: خانم جانسون؟
ا/ت:خودمم بفرمایید
؟:یه خبری رو باید بهتون بدم از بیمارستان دانشگاه گونگجیو تماس میگیرم
ا/ت: بفرمایید
؟:حال پدرتون خوب نیست اوردنشون بیمارستان هرچه زود تر خودتونو برسونید
ا/ت: پدرم!! تا چند دقیقه دیگه میام
یعنی چه اتفاقی برای پدرم افتاده؟ با هزار و یک سوال و هیچ جوابی لباسای جونگ هو رو تنش کردم و یه تاکسی گرفتم
{اسلاید دو لباس ا/ت،اسلاید 3 لباس جونگ هو}
پرش به بیمارستان
با سرعت بالا رفتم تو بیمارستان و از منشی اتاق بابام رو پرسیدم جونگ هو توان دوییدن مث منو نداشت برای همین بغلش کردم و بدوبدو رفتیم تا به اتاق رسیدیم که با جسم بی جون و خونی پدرم روی تخت مواجه شدم از پنجره شیشه ای با چشک های اشکی بهش نگاه میکردم و جونگ هو رو تو بغل خودم فشار میدادم
جونگ هو:مامانی گریه نکن {سر ا/ت رو نوازش میکنه}
ا/ت: باشه پسرم ، بیا اینجا بشین جایی نری با کسی هم حرف نزن تا برگردم
جونگ هو: باشه مامان
مقداری از سمت جونگ هو دور شدم و به سونگمین زنگ میزدم ولی جواب نمیداد 1 بار 2 بار 3 بار... 17 بار بش زنگ زدم ولی جواب نداد و بعد گوشیش از دسترس خارج شد که با صدا بوق مانیتور پرستار ها و دکترا دوییدند سمت اتاق پدرم و منم دوییدم جونگ هو رو بغلم گرفتم و فقط زیر لب از خدا کمک میخواستم
ویو سونگمین...
- ۴.۶k
- ۲۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط